˙·٠•●Alone In My World●•٠·˙

اندر احوالات یک مونث جوجه ی دبیرستانی

 فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود !


از همان آب هایی که

می پرد توی گلو

و سالها سرفه می کنیم . . .

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:17 توسط Dreamer| |

 سلام.

 

این پستم اختصاصیه. فقط واسه یه نفر... واسه مهــــربون ترین بداخلاق دنیا!

.

.

.

واسه داداشیِ مهربونم!

 

داداشی، دیشب ساعت 10 از سر کار کشوندمت خونه واسه حل دوتا مسئله ی فیزیک. طبق معمول، کلی عصبانیت کردم و خودم همش میخندیدم!! خلاصه رسیدیم به مسئله ی "پیدا کردن باز خازن، در مداری که دارای مقاومت هست" توضیح دادی و نفهمیدم، یهو کاغذ رو برداشتی با صدای بلند مرحله به مرحله عین کلاس اولی ها برام توضیح میدادی و مینوشتی. 

راستشو بخوای همیشه ناراحت میشدم که موقع درس دادن من اینهمه عصبانی هستی(اخه درس دادن که تموم میشه دوباره عادی میشی!!) ولی ایندفه خیلی خوشحال بودم. خوشحال بودم یه داداش دارم که اینقدر قشنگ برام توضیح میده و هیچکدوم از دوستام اینطوری درس رو ریشه ای نمیتونن یاد بگیرن...

خوشحال بودم چون از وقتی یادمه، هر وقت دلم خواسته سر کلاس درس رو گوش ندادم چون میدونستم تو میتونی منو درس بدی!

حالا اینا به کنار، خوشحالی اصلی به خاطر این بود که یه یاسانیِ بداخلاق دارم که با اینکه سرش شلوغه کارشو کنار میذاره نصفه شب با دردسر میاد خونه، چون خواهرش براش مهمه.

بعد همینطوری که تو داشتی با صدای بلند توضیح میدادی و رو کاغذ مینوشتی " در این حالت V دو سر مقاومت با V دو سر خازن برابر است!!!" - چقدم با غیض حرف میزدی- من یکمی حواسم پرت افکار خودم بود... پرت این فکر که فقط یکی دوسال دیگه از این لحظه های عمرم با بداخلاقی های تو لذت می برم...

بلاخره من کنکور میدم و این تدریس های تو به من تموم میشه... 

میدونی چیه، بلاخره من کنکور میدم و دلم واسه داداش یاسانی، وقتی که درشت درشت روی کاغذ روابط رو مینوشت و "Sin2X=2SinX.CosX" رو تو مخم فرو می کرد، تنگ میشه...

بلاخره من کنکور میدم و این زحمت هایی که به داداشم میدم تموم میشه...

اما وقتی تموم شه

بگذریم از اینکه دلم واسه این لحظه ها تنگ میشه

باید چجوری جبران کنم؟!


تقدیم به یکی از عشق هام(!)، یاسانیِ مهربونم

دوسِت دارم 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:54 توسط Dreamer| |

 آن قَدَر حرفـــــ ـــ ـ در دلـَــم مآنــده

کـــ ه در دهانــَم گره می خورنـد

و لبــــ هایم را بــ ه هـَــم می دوزنـــد

و تــو خیال می کردی

مـَـرا با تــو حرفی نیستــــ ـــ ـ !

 

پ.ن: دوست قدیمی.... هیچوقت فکر نمیکردم یه روز بهت بگم دوست قدیمی... و اینکه دیگه وقتی از کنار هم رد میشیم حتی یه سلام هم نتونم بهت بکنم...!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:49 توسط Dreamer| |

 کسی چه میداند که امروز چند بار فرو ریختم ،

. . . از دیدن کسی که تنها لباسش شبیه تو بود .

 

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:32 توسط Dreamer| |

 برگرد...


یادت را جا گذاشتی


نمی‌ خواهم عمری به این امید باشم كه برای بردنش برمی ‌گردی . . .

 

 

 

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:31 توسط Dreamer| |

چند تا جمله گذاشتم حتما بخونین، شاید مسیر زندگیتون رو عوض کنه . . .

.

.

.

 

 بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه :

به خاطر خودت میگم

 

 

مردان در مسير عشق به وسعت نامتناهي نامردند ، گدايي عشق مي كنند ، تا زماني كه به تسخير قلب زن مطمئن نيستند ، اما همين كه مطمئن شدند ، نامردي را در حد مردانگي انجام ميدهند. "دكتر علي شريعتي"

 

 

قله ای که یکبار فتح شود ، تفریحگاه عمومی خواهد شد

مواظب قله ات باش . . .

 

 

گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه

ولی اگه بذاری زیر پات قدت بلند میشه . . .

 

 

چارلی چاپلین خطاب به دخترش: دختركم هیچگاه هم آغوشی هایت را با عشق مقایسه نكن هیچ مردی در رختخواب نامهربان نیست ...!

 

 

هر وقت داشتی یه ادمی رو تو ذهنت بزرگ می کردی

جا واسه پشیمونی هم بذار . . .

 

 

پست ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت کدورت فاش سازد . . .

 

 

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:54 توسط Dreamer| |

 میگویند :

" هر وقت شدیدا احساس تنهایی کردی، 

بدان که کسی شدیدا دلتنگ توست! "

خب پس

دل تنگم نشو خواهشا...

آخر

کمی دیگر بگذرد

خواهم مرد از شدت حس تنهایی!!

 

 

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:17 توسط Dreamer| |

قبول که ما، دو خط موازی

هیچگاه به هم نمی رسیم

 

فقط

 

کمی فاصله را کمتر کن


می خواهم بهتر ببینمت . . .

 

 

منو تــــو آن دو خطیم آری، موازیــــــــان به ناچاری


که هردو باورمان ز آغاز به یکدگر، نرسیدن بود . . .


"حسین منزوی"

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط Dreamer| |

 نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد ، هست

حرف هست

عشق هست

بغض هست

درد هست !!!

اما ...

چه بگویم وقتی

نه در انزوای خالی سکوتم دستی مهربان

نه تلاش دوباره ای برای نو شدن

گمان مبر همیشه حوالی خواب های تو بیدارم

گمان مبر که همیشه عاشقانه می نویسم و می خوانمت

عشق ؛

به زخم که برسد ، سکوت می شود

زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !

من

در این بغض های هر لحظه

در این دلتنگی های مدام

در این آشفتگی های دقایقم

دارم

سکوت

می شوم

با من از عشق چیزی بگو،

پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود...همین..!

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:17 توسط Dreamer| |

 و تو می روی، بدون هیچ واهمه ای از دلتنگی که فردا دچار آن خواهی شد ...

این بود دوست داشتنت؟!

 

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:59 توسط Dreamer| |


Power By: LoxBlog.Com